بخدا اگر بمیرم که دل از تو بر نگیرم ------ برو ای طبیبم از سر، که دوا نمی پذیرم
همه عمر با حریفان بِنِشَستَمی و خوبان ------ تو بِخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم
مده ای حکیم پندم که بِکار در نبندم ------ که ز خویشتن گزیر است و ز دوست ناگزیرم
برو ای سِپَر ز پیشم که بِجان رسید پیکان ------ بگذار تا ببینم، که که میزند بِه تیرم
نه نشاط دوستانم، نه فراغ بوستانم ------ بروید ای رفیقان، به سفر که من اسیرم
تو در آب اگر ببینی حرکاتِ خویشتن را ------ بِزبان خود بگویی که بِحُسن بینظیرم
تو بِخواب خوش بیاسای و به عیش و کامرانی ------ که نه من غُنوده ام دوش و نه مَردم از نفیرم
نه توانگران ببخشند فقیرِ ناتوان را؟ ------ نظری کن ای توانگر، که به دیدنت فقیرم
اگرم چو عود سوزی، تن من فدای جانت ------ که خوشست عیش مَردم، به رَوایح عَبیرم
نه تو گفته ای که سعدی، نبرد ز دست من جان ------ نه به خاک پای مردان، چو تو میکُشی نمیرم
غزل از استاد سخن، سعدی شیرازی
درود و هزاران درود بر روان پاک و بلندش
نظرات شما عزیزان: